جستجو
ﺳﻪشنبه 1404/07/22 ساعت 00:51
lead
flag

به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم...

67
0

روابط عمومی و امور بین‌الملل سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی، بیست و هفتم شهریور سالروز گرامیداشت شهریار و روز شعر و ادب فارسی را گرامی می‌دارد.
سیّدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، متولد ۱۲۸۵ در یکی از روستاهای حوالی تبریز می‌باشد. داستان شاعر شدن شهریار از دلباختگی وی به دختری به نام ثریا و عشق نافرجام او شروع شد و پس از آن شهریار به سرودن اشعاری عاشقانه و بسیار زیبا به زبان‌های فارسی و غالباً ترکی روی آورد.
ایشان که بی‌تردید از بزرگترین شاعران معاصر ایران می‌باشد، در قالب‌های مختلف شعری از جمله غزل، قصیده، قطعه، مثنوی و ... را شعرسرایی کردند اما ماندگارترین سروده ایشان «آمدی جانم به قربانت» و «علی ای همای رحمت»، از غزل‌های جاودان ادبیات فارسی می‌باشند.
استاد شهریار شعر «آمدی جانم به قربانت» را در سال‌های پیری و بعد از دیدن دوباره عشق دوران جوانی‌اش می‌سراید و این‌گونه می‌گوید؛ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟...
محتوای درسی مرتبط با زندگی استاد شهریار و اشعار و سروده‌های این شاعر فرهیخته، در کتب درسی فارسی پایه‌های مختلف به قلم تحریر در آمده است. سروده «علی ای همای رحمت» که حاصل طبع عاشقانه و عارفانه این شاعر هنرمند می‌باشد، از مشهورترین اشعار کتب فارسی در وصف جایگاه و بزرگی حضرت علی(علیه‌السلام) می‌باشد که در ذهن هر ایرانی به نیکویی ماندگار گشته است. شهریار در این قطعه زیبا این‌گونه در مدح حضرت علی (علیه‌السلام) می‌سراید؛
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را                           که به ما سوا فکندی همه سایهٔ هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین                            به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند                                 چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من                         چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به‌ جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب                             که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان                            چو علی که می‌تواند که به‌سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت                     متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت                     که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت                             چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان                         که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هردم، ز نوای شوق او دم                          که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی                   به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب                            غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا


انتهای پیام

نظر دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نام
ایمیل
وب سایت